سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و به پسرش حسن فرمود : ] پسرکم چیزى از دنیا بجا منه چه آن را براى یکى از دو کس خواهى نهاد : یا مردى که آن را در طاعت خدا به کار برد پس به چیزى که تو بدان بدبخت شده‏اى نیکبخت شود ، و یا مردى که به نافرمانى خدا در آن کار کند و بدانچه تو براى او فراهم کرده‏اى بدبخت شود پس در آن نافرمانى او را یار باشى و هیچ یک از این دو در خور آن نبود که بر خود مقدمش دارى . [ و این گفتار به گونه‏اى دیگر روایت شده است که : ] اما بعد ، آنچه از دنیا در دست توست پیش از تو خداوندانى داشت و پس از تو به دیگرى رسد و تو فراهم آورنده‏اى که براى یکى از دو تن خواهى گذاشت : آن که گرد آورده تو را در طاعت خدا به کار برد پس او بدانچه تو بدبخت شده‏اى خوشبخت شود ، یا آن که آن را در نافرمانى خدا صرف کند پس تو بدانچه براى وى فراهم آورده‏اى بدبخت شوى و هیچ یک از این دو سزاوار نبود که بر خود مقدمش دارى و بر پشت خویش براى او بارى بردارى ، پس براى آن که رفته است آمرزش خدا را امید دار و براى آن که مانده روزى پروردگار . [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

دسته بندی موضوعی یادداشتها
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :14
بازدید دیروز :28
کل بازدید :36384
تعداد کل یاداشته ها : 29
103/2/10
8:37 ص

من فخر فروشی نمی کنم

من تعداد هفت فرزند دارم و عباس در میان فرزندانم ((برترین)) آنها بود. او خیلی مهربان و کم توقع بود با توجه به اینکه رسم بود تا هرسال شب عید برای بچه ها لباس نو تهیه شود ، اما عباس هرگز تن به این کار نمی داد. او می گفت: ((اول برای همه برادرها و خواهرنم لباس بخرید و چنانچه مبلغی باقی ماند برای من هم چیزی بخرید)).

به همین خاطر همیشه هنگام خرید اولویت را به خواهران و برادرانش می داد. او هر وقت می دید ما می خواهیم برای او لباس نو تهیه کنیم می گفت: ((همین لباسی که به تن دارم بسیار خوب است.)) و وقتی که لباسهایش چرک می شد، بی آنکه کسی بداند،خودش می شست و تن می کرد .

عباس هیچ گاه کفش مناسبی نمی پوشید و بیشتر وقتها پوتین به پا می کرد. عقیده داشت که پوتین محکم است و دیرتر از کفش های دیگر پاره می شود و آنقدر آن را می پوشید تا کف نما می شد.

به خاطر می آورم روزی نام او را در لیست دانش آموزان بی بضاعت نوشته بودند. دایی عباس، که ناظم همان مدرسه بود ، از این مسئله خیلی ناراحت شد  به منزل ما آمد. از ما خواست تا به ظاهر و لباس عباس بیشتر رسیدگی کنیم تا آبروی خانواده حفظ شود. من از سخنان برادرم متأثر شدم . کمد لباسهای عباس را به او نشان دادم و گفتم:

_ نگاه کن ببین ما برایش همه چیز خریده ایم، اما خودش از آنها استفاده نمی کند. وقتی هم از او می پرسم که چرا لباس نو نمی پوشی؟ می گوید: ((در مدرسه شاگردانی هستند که وضع مالی خوبی ندارند. من نمی خواهم با پوشیدن این لباس ها به آنان فخر فروشی کنم))

//مادر شهید بابایی//


  

بسم الله الرحمن الرحیم ......هرهفته یک خاطره ازشهیدخلبان استادنا عباس بابایی (روحی له الفداه)


90/11/25::: 10:18 ع
نظر()
  
پیامهای عمومی ارسال شده