سفارش تبلیغ
صبا ویژن
در کتاب نخستین نوشته شده است : ای پسرآدم! رایگان یاد ده؛ همان گونه که رایگان یاد گرفتی . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
لوگوی وبلاگ
 

دسته بندی موضوعی یادداشتها
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :6
بازدید دیروز :4
کل بازدید :36235
تعداد کل یاداشته ها : 29
103/1/30
10:39 ع

                                                       بسم الله الرحمن الرحیم 

سریال شوق پرواز:

سریال شوق پرواز یکی از بهترین وزیبا ترین سریال های سیمای ما به شمار میرود.این سریال همان طور

که عیان بود حاصل دسترنج های بسیار زیادی بود.گویا این سریال به دستور مقام معظم رهبری(حفظه 

الله)ساخته شده بود.بازیگران اصلی این سریال یعنی اقای سید شهاب حسینی وخانم الهام حمیدی 

توسط همسر گرامی شهید عباس بابایی(روحی له الفداه) انتخاب شده بودند.بعد از یکی از قسمت های

این سریال بنده مصمم شدم در مورد این شهید بزرگوار(روحی له الفداه) تحقیق کنم وحالا بعد از تحقیقات 

گسترده ایی که داشتم باجرأت میتوانم بگویم شهید عباس بابایی(روحی له الفداه) یکی از اعجوبه های 

ملّت ما چه قبل وچه بعد از انقلاب بودند وبعد از همین تحقیقات بود که بنده شیفته و مجذوب ایشان شدم

و همیشه به یاد ایشان هستم طوری که ایشان را استاد خود میدانم و در تمامی کارها به ایشان«به عنوان

واسطه ی فیض»توسل پیدا میکنم وخلاصه بسیار ایشان را دوست دارم.



  

من فخر فروشی نمی کنم

من تعداد هفت فرزند دارم و عباس در میان فرزندانم ((برترین)) آنها بود. او خیلی مهربان و کم توقع بود با توجه به اینکه رسم بود تا هرسال شب عید برای بچه ها لباس نو تهیه شود ، اما عباس هرگز تن به این کار نمی داد. او می گفت: ((اول برای همه برادرها و خواهرنم لباس بخرید و چنانچه مبلغی باقی ماند برای من هم چیزی بخرید)).

به همین خاطر همیشه هنگام خرید اولویت را به خواهران و برادرانش می داد. او هر وقت می دید ما می خواهیم برای او لباس نو تهیه کنیم می گفت: ((همین لباسی که به تن دارم بسیار خوب است.)) و وقتی که لباسهایش چرک می شد، بی آنکه کسی بداند،خودش می شست و تن می کرد .

عباس هیچ گاه کفش مناسبی نمی پوشید و بیشتر وقتها پوتین به پا می کرد. عقیده داشت که پوتین محکم است و دیرتر از کفش های دیگر پاره می شود و آنقدر آن را می پوشید تا کف نما می شد.

به خاطر می آورم روزی نام او را در لیست دانش آموزان بی بضاعت نوشته بودند. دایی عباس، که ناظم همان مدرسه بود ، از این مسئله خیلی ناراحت شد  به منزل ما آمد. از ما خواست تا به ظاهر و لباس عباس بیشتر رسیدگی کنیم تا آبروی خانواده حفظ شود. من از سخنان برادرم متأثر شدم . کمد لباسهای عباس را به او نشان دادم و گفتم:

_ نگاه کن ببین ما برایش همه چیز خریده ایم، اما خودش از آنها استفاده نمی کند. وقتی هم از او می پرسم که چرا لباس نو نمی پوشی؟ می گوید: ((در مدرسه شاگردانی هستند که وضع مالی خوبی ندارند. من نمی خواهم با پوشیدن این لباس ها به آنان فخر فروشی کنم))

//مادر شهید بابایی//


  

بسم الله الرحمن الرحیم ......هرهفته یک خاطره ازشهیدخلبان استادنا عباس بابایی (روحی له الفداه)


90/11/25::: 10:18 ع
نظر()
  
<   <<   6      
پیامهای عمومی ارسال شده