سفارش تبلیغ
صبا ویژن
در ادب نفست این بس که واگذارى ، آنچه را از جز خود ناپسند شمارى . [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

دسته بندی موضوعی یادداشتها
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :0
بازدید دیروز :15
کل بازدید :36502
تعداد کل یاداشته ها : 29
103/2/18
1:21 ص


نحوه شهادت


در آبان سال 1363 شهید زین‌الدین به همراه برادرش مجید (که مسئول اطلاعات و عملیات تیپ 2 لشکر علی‌بن ابیطالب(ع) بود) جهت شناسایی منطقه عملیاتی از باختران به سمت سردشت حرکت می‌کنند. در آنجا به برادران می‌گوید: من چند ساعت پیش خواب دیدم که خودم و برادرم شهید شدیم!


موقعی که عازم منطقه می‌شوند، راننده‌شان را پیاده کرده و می‌گویند: خودمان می‌رویم. حتی در مقابل درخواست یکی از برادران، مبنی بر همراه شدن با آنها، برادر مهدی به او می‌گوید: تو اگر شهید بشوی، جواب عمویت را نمی‌توانیم بدهیم، اما ما دو برادر اگر شهید بشویم جواب پدرمان را می‌توانیم بدهیم.


 


فرمانده محبوب بسیجیها، سرانجام پس از سالیان طولانی دفاع در جبهه‌ها و شرکت در عملیات و صحنه‌های افتخارآفرین، در درگیری با ضدانقلاب شربت شهادت نوشید و روح بلندش را از این جسم خاکی به پرواز درآمد تا در نزد پروردگارش ماوی گزیند.


همان طور که برادران را توصیه می‌کرد:


ما باید حسین‌وار بجنگیم؛


حسین‌وار جنگیدن یعنی مقاومت تا آخرین لحظه؛


حسین‌وار جنگیدن یعنی دست از همه چیز کشیدن در زندگی؛


ای کاش جانها می‌داشتیم و در راه امام حسین(ع) فدا می‌کردیم؛


از همرزمانش سبقت گرفت و صادقانه به آنچه معتقد بود و می‌گفت عمل کرد و عاشقانه به دیدار حق شتافت


 تولد


به سال 1338 ه.ش در کانون گرم خانواده‌ای مذهبی، متدین و از پیروان مکتب سرخ تشیع، در تهران دیده به جهان گشود. مادرش که بانویی مانوس با قرآن و آشنای با دین و مذهب بود برای تربیت فرزندش کوشش فراوانی نمود. داشتن وضو، مخصوصاً هنگام شیردادن فرزندانش برایش فریضه بود و با مهر و محبت مادری، مسائل اسلامی را به آنها تعلیم می‌داد.


نبوغ و استعداد مهدی باعث شد که او دراوان کودکی قرآن را بدون معلم و استاد یاد بگیرد و بر قرائت مستمر آن تلاش نماید. پس از ورود به دبستان در اوقات بیکاری به پدرش که کتابفروشی داشت، کمک می‌کرد و به عنوان یک فرزند، پدر و مادر را در امور زندگی یاری می‌داد.


 


 


? ویژگیهای اخلاقی


 


 


 


از خصوصیات بارز او شجاعت و شهامت بود. خط شکنی شبهای عملیات و جنگیدن با دشمن در روز و مقاومت در برابر سخت‌ترین پاتکها به خاطر این روحیه بود. روحیه‌ای که اساس و بنیان آن بر ایمان و اعتقاد به خدا استوار بود.


مجاهدت دائمی او برای خدا بود و هیچگاه اثر خستگی روحی در وجودش دیده نمی‌شد.


شهید زین‌الدین در کنار تلاش بی‌وقفه‌اش، از مستحبات غافل نبود. اعقتاد داشت که جبهه‌های نبرد، مکانی مقدس است و انسان دراین مکان، به خدا تقرب پیدا می‌کند. همیشه به رزمندگان سفارش می‌کرد که به تزکیه نفس و جهاد اکبر بپردازند.


او همواره سعی می‌کرد که با وضو باشد. به دیگران نیز تاکید می‌نمود که همیشه با وضو باشند. به نماز اول وقت توجه بسیار داشت و با قرآن مجید مانوس بود و به حفظ آیات آن می‌پرداخت.


به دلیل اهمیتی که برای مسائل معنوی قایل بود نماز را به تانی و خلوص مخصوصی به پا می‌داشت. فردی سراپا تسلیم بود و توجه به دعا، نماز و جلسات مذهبی از همان دوران کودکی در زندگی مهدی متجلی بود.


با علاقه خاصی به بسیجی‌ها توجه می‌کرد. محبت این عناصر مخلص در دل او جایگاه ویژه‌ای داشت. برای رسیدگی به وضعیت نیروها و مطلع شدن از احوال برادران رزمنده خود به واحدها، یگانها و مقرهای لشکر سرکشی می‌نمود و مشکلات آنان را رسیدگی و پیگیری می‌کرد. همواره به برادران سفارش می‌کرد که نسبت به رزمندگان احترام قائل شوند و همیشه خودشان را نسبت به آنها بدهکار بدانند و یقین داشته باشند که آنها حق بزرگی بر گردن ما دارند.


شیفتگی و محبت ویژه‌ای به اهل بیت عصمت و طهارت(ع) داشت. با شناختی که از ولایت فقیه داشت از صمیم قلب به امام خمینی(ره) عشق می‌ورزید. با قبلی مملو از اخلاص، ایمان و علاقه از دستورات و فرامین آن حضرت تبعیت می‌نمود. به دقت پیامها و سخنرانیهای ایشان را گوش می‌داد و سعی می‌کرد که همان را ملاک عمل خود قرار دهد و از حدود تعیین شده به هیچ وجه تجاوز نکند. می‌گفت:


ما چشم و گوشمان به رهبر است، تا ببینیم از آن کانون و مرکز فرماندهی چه دستوری می‌رسد، یک جان که سهل است، ای کاش صدها جان می‌داشتیم و در راه امام فدا می‌کردیم.


او در سخت‌ترین مراحل جنگ با عمل به گفته‌های حضرت امام خمینی(ره) خدمات بزرگی به جبهه‌ها کرد.


حفظ اموال بیت‌المال برای شهید زین‌الدین از اهمیت خاصی برخوردار بود. همواره در مسئولیت و جایگاهی که قرار داشت نهایت دقت خود را به کار می‌برد تا اسراف و تبذیر نشود. بارها می‌گفت:


در مقابل بیت‌المال مسئول هستیم.


در استفاده از نعمتهای الهی و حتی غذای روزمره میانه‌روی می‌کرد.


او خود را آماده رفتن کرده بود و همواره برای کم کردن تعلقات مادی تلاش می‌کرد. ایثار و فداکاری او در تمام زمینه‌ها، بیانگر این ویژگی و خصوصیتش بود.


برای اخلاص و تعهد آن شهید کمتر مشابهی می‌توان یافت.


او جز به اسلام و انجام تکلیف الهی خود نمی‌اندیشید. در مناجات و راز و نیازهایش این جمله را بارها تکرار می‌کرد:


ای خدا! این جان ناقابل را از ما قبول بفرما و در عوض آن، فقط اسلام را پیروز کن.


از آنجا که برادران، ایشان را به عنوان الگویی برای خود قرار داده بودند، سعی می‌کردند اخلاق و رفتارشان مثل ایشان باشد.


او شخصیتی چند بعدی داشت: شخصیتی پرورش یافته در مکتب انسان ساز اسلام. خیلی‌ها شیفته اخلاق، رفتار، مدیریت و فرماندهی او بودند و او را یک برادر بزرگتر و معلم اخلاق می‌دانستند. زیرا او قبل از آنکه لشکر را بسازد، خود را ساخته بود.


اخلاق و رفتار او باتوجه به اقتضای مسئولیتهای نظامی‌اش که دارای صلابت و قدرت خاصی بود، زمانی که با بسیجیان مواجه می‌شد برادری صمیمی و دلسوز برای آنها بود.


شهید مهدی زین‌الدین در زمینه تربیت کادرهای پرتوان برای مسئولیتهای مختلف لشکر به گونه‌ای برنامه‌ریزی کرده بود که در واحدهای مختلف، حداقل سه نفر در راس امور و در جریان کارها باشند. می‌گفت:


من خیالم از لشکر راحت است. اگر چند ماه هم در لشکر نباشم مطمئنم که هیچ مسئله‌ای به وجود نخواهد آمد.


در کنار این بزرگوار صدها انسان ساخته شدند، زیرا رفتار و صحبتهایش در عمق جان نیروهای رزمنده می‌نشست. بارها پس از سخنرانی، او را در آغوش خویش می‌کشیدند و بر بالای دستهایشان بلند می‌کردند.


او یکی از فرماندهان محبوب جبهه‌ها به شمار می‌آمد. فرماندهی که نور معرفت، تقوا، صبر و استقامت سراسر وجودش را فراگرفته بود و این نورانیت به اطرافیان نیز سرایت کرده بود. چنانچه گفته می‌شود: 70% نیروهای پاسدار و بسیجی آن لشکر، نماز شب می‌خواندند.


سردار رحیم صفوی جانشین محترم فرماندهی کل سپاه درباره او می‌گوید:


شهید مهدی زین‌الدین فرماندهی بود که هم از علم جنگی و هم از علم اخلاق اسلامی برخوردار بود. در میدان اسلام و اخلاق، توانا و در عرصه‌های جنگ شجاع، رشید، مقاوم و پرصلابت بود


91/3/18::: 12:26 ع
نظر()
  
  

بسم الله الرحمن الرحیم

 

فعالیت‏هاى شهید پیش از پیروزى انقلاب اسلامى


در سال 1352 پس از دریافت دیپلم، در »دانش‏سراى اصفهان« به تحصیل ادامه داد.

 

پس از گرفتن مدرک تحصیلى، به سربازى رفته و در آن جا با سمت مسئول

 

آشپزخانه مشغول انجام وظیفه شد. او از این دو سال، به عنوان تلخ‏ترین دوران

 

زندگى یاد مى‏کرد.

 

محمّد ابراهیم در ماه مبارک رمضان، سربازان را به روزه گرفتن ترغیب مى‏کرد

 

و به آنان وعده تهیه سحرى مى‏داد; امّا وقتى »ناجى«، فرمانده وقت لشکر، از این

 

موضوع مطلّع مى‏شود، سربازان را وادار مى‏کند که روزه خود را بشکنند و این

 

حرکت ضدّ دینى ناجى، براى محمّد ابراهیم، سخت گران آمد. او در همین دوران، به

 

ماهیّت پلید رژیم شاه پى برد و مبارزه خود را علیه این رژیم آغاز کرد.

 

همّت در دوره سربازى، با برخى از جوانان روشنفکر و انقلابى آشنا شد و با

 

مطالعه تعدادى کتاب از مسائل سیاسى روز باخبر گردید. از آن پس، فعالیت‏هاى

 

خود را علیه رژیم ستم‏شاهى گسترش داد و به افشاى مفاسد و جنایت‏هاى رژیم

 

پرداخت.

 

پس از سربازى، در روستاهاى اطراف زادگاه خود به معلّمى روى آورد.

 

ابراهیم در این مدّت با چند روحانى متعهّد آشنا شد و با آنان ارتباط نزدیک برقرار

 

کرد و از طریق آنان با شخصیت حضرت امام خمینى »قدس سرّه« بیشتر آشنا شد. او

 

از آن پس، دل در گرو عشق و آرمان ایشان سپرد. در دوره معلّمى، چند بار از سوى

 

عوامل رژیم به او اخطار دادند که به آنها اعتنا نکرد.

 

با اوج‏گیرى انقلاب، به عنوان چهره‏اى شاخص، به روشنگرى جوانان و

 

مبارزه علیه رژیم پرداخت و براى دیدار با روحانیان و گرفتن اعلامیه و نوار، به شهر

 

قم رفت و آمد مى‏کرد. مبارزات شهید همّت از سوى عوامل ساواک مورد تعقیب

 

قرار گرفت; امّا او هوشمندتر از آن بود که در دام ساواک گرفتار شود. شهر به شهر

 

سفر مى‏کرد و به فعالیتش بر ضدّ رژیم ادامه مى‏داد. او براى مبارزه، تشکیلاتى عمل

 

کرده و تیمى از جوانان تشکیل داد که برگزارى تظاهرات، صدور قطعنامه و

 

راه‏اندازى اعتصاب‏ها، از جمله فعالیت‏هاى آن تیم به شمار مى‏رفت. اوّلین قطعنامه

 

مذهبى با شالوده سیاسى در اداره آموزش و پرورش شهر، توسط او قرائت شد. یکى

 

از بندهاى این قطعنامه، انحلال ساواک بود. پس از این حرکت، ناجى، فرماندار

 

نظامى اصفهان، حکم اعدام او را صادر کرد. یک بار به جانش سؤ قصد شد که تیر به

 

جاى شهید همّت به فرد دیگرى اصابت کرد. از آن پس، مدّتى فعالیت‏ها و مبارزات

 

خود را به صورت مخفى انجام داد که از سوى رژیم، خواندن برخى از آنها ممنوع

 

شده بود


  
  

بسم الله الرحمن الرحیم

 

شهید عباس بابایی، بزرگ مردی که در مکتب شهادت پرورش یافت مجاهدی که زهد و تقوایش بسان دریایی خروشان بود و هر لحظه از زندگانیش موج ها در برداشت.

مرد وارسته ای که سراسر وجودش عشق و از خودگذشتگی و کرامت بود، رزمنده ای که دلاور میدان جنگ بود و مبارزی سترگ با نفس اماره ی خویش. از آن زمان که

خود را شناخت کوشید تا جز در جهت خشنودی حق تعالی گام برندارد. به راستی او گمنام، اما آشنای همه بود. از آن روستاییِ ساده دل، تا آن خلبان دلیر و بی باک.

شهید بابایی در سال 1329، در شهرستان قزوین دیده به جهان گشود. دوره ی ابتدایی و متوسطه را در همان شهر به تحصیل پرداخت و در سال 1348، به دانشکده

خلبانی نیروی هوایی راه یافت و پس از گذراندن دوره آموزش مقدماتی برای تکمیل دوره به آمریکا اعزام شد. شهید بابایی در سال 1349، برای گذراندن دوره خلبانی به

آمریکا رفت. طبق مقررات دانشکده می بایست به مدت دو ماه با یکی از دانشجویان آمریکایی هم اتاق می شد. آمریکایی ها، در ظاهر، هدف از این برنامه را پیشرفت

دانشجویان در روند فراگیری زبان انگلیسی عنوان می کردند، اما واقعیت چیز دیگری بود. چون عباس در همان شرایط تمام واجبات دینی خود را انجام می داد، از بی بند و

باری موجود در جامعه آمریکا بیزار بود. هم اتاقی او در گزارشی که از ویژگی ها و روحیات عباس نوشته، یادآور می شود که بابایی فردی منزوی و در برخوردها، نسبت به

آداب و هنجارهای اجتماعی بی تفاوت است. از رفتار او بر می آید که نسبت به فرهنگ غرب دارای موضع منفی می باشد و شدیداً به فرهنگ سنتی ایران پای بند

است. همچنین اشاره کرده که او به گوشه ای می رود و با خودش حرف می زند، که منظور او نماز و دعا خواندن عباس بوده است. خود وی ماجرای فارغ التحصیلی از

دانشکده خلبانی آمریکا را چنین تعریف کرده است: «دوره خلبانی ما در آمریکا تمام شده بود، اما به خاطر گزارشاتی که در پرونده خدمتم درج شده بود، تکلیفم روشن

نبود و به من گواهینامه نمی دادند، تا این که روزی به دفتر مسئول دانشکده، که یک ژنرال آمریکایی بود، احضار شدم. به اتاقش رفتم و احترام گذاشتم. او از من خواست

که بنشینم. پرونده من در جلو او، روی میز بود، ژنرال آخرین فردی بود که می بایستی نسبت به قبول و یا رد شدنم اظهار نظر می کرد. او پرسش هایی کرد که من

پاسخش را دادم . از سوال های ژنرال بر می آمد که نظر خوشی نسبت به من ندارد. این ملاقات ارتباط مستقیمی با آبرو و حیثیت من داشت، زیرا احساس می کردم

که رنج دوسال دوری از خانواده و شوق برنامه هایی که برای زندگی آینده ام در دل داشتم، همه در یک لحظه در حال محو و نابودی است و باید دست خالی و بدون

دریافت گواهینامه خلبانی به ایران برگردم. در همین فکر بودم که در اتاق به صدا در آمد و شخصی اجازه خواست تا داخل شود. او ضمن احترام، از ژنرال خواست تا برای

کار مهمی به خارج از اتاق برود با رفتن ژنرال، من لحظاتی را در اتاق تنها ماندم. به ساعتم نگاه کردم، وقت نماز ظهر بود. با خود گفتم، کاش در اینجا نبودم و می

توانستم نماز را اول وقت بخوانم. انتظارم برای آمدن ژنرال طولانی شد. گفتم که هیچ کار مهمی بالاتر از نماز نیست، همین جا نماز را می خوانم. ان شاءالله تا نمازم تمام

شود، او نخواهد آمد. به گوشه ای از اتاق رفتم و روزنامه ای را که همراه داشتم به زمین انداختم و مشغول نماز شدم. در حال خواندن نماز بودم که متوجه شدم ژنرال

وارد اتاق شده است. با خود گفتم چه کنم؟ نماز را ادامه بدهم یا بشکنم؟ بالاخره گفتم، نمازم را ادامه می دهم، هر چه خدا بخواهد همان خواهد شد. سرانجام نماز را

تمام کردم و در حالی که بر روی صندلی می نشستم از ژنرال معذرت خواهی کردم. ژنرال پس از چند لحظه سکوت نگاه معناداری به من کرد و گفت: چه می کردی؟

گفتم: عبادت می کردم. گفت: بیشتر توضیح بده. گفتم: در دین ما دستور بر این است که در ساعت های معین از شبانه روز باید با خداوند به نیایش بپردازیم و در این

ساعات زمان آن فرا رسیده بود، من هم از نبودن شما در اتاق استفاده کردم و این واجب دینی را انجام دادم. ژنرال با توضیحات من سری تکان داد و گفت: همه این

مطالبی که در پرونده تو آمده مثل این که راجع به همین کارهاست . این طور نیست؟ پاسخ دادم: آری همین طور است. او لبخندی زد. از نوع نگاهش پیدا بود که از

صداقت و پای بندی من به سنت و فرهنگ و رنگ نباختنم در برابر تجدد جامعه آمریکا خوشش آمده است. با چهره ای بشاش خود نویس را از جیبش بیرون آورد و پرونده

ام را امضا کرد. سپس با حالتی احترام آمیز از جا برخاست و دستش را به سوی من دراز کرد و گفت: به شما تبریک می گویم. شما قبول شدید . برای شما آرزوی

موفقیت دارم. من هم متقابلاً از او تشکر کردم. احترام گذاشتم و از اتاق خارج شدم. آن روز به اولین محل خلوتی که رسیدم به پاس این نعمت بزرگی که خداوند به من

عطا کرده بود، دو رکعت نماز شکر خواندم.» با ورود هواپیماهای پیشرفته اف – 14 به نیروی هوایی، شهید بابایی که جزء خلبان های تیزهوش و ماهر در پرواز با هواپیمای

شکاری اف – 5 بود، به همراه تعداد دیگری از همکاران برای پرواز با هواپیمای اف–14 انتخاب و به پایگاه هوایی اصفهان منتقل شد. با اوج گیری مبارزات علیه نظام

ستمشاهی، بابایی به عنوان یکی از پرسنل انقلابی نیروی هوایی، در جمع دیگر افراد متعهد ارتش به میدان مبارزه وارد شد. پس از پیروزی انقلاب اسلامی، وی گذشته

از انجام وظایف روزمره، بعنوان سرپرست انجمن اسلامی پایگاه، به پاسداری از دستاوردهای پرشکوه انقلاب اسلامی پرداخت. شهید بابایی با دارا بودن تعهد، ایمان،

تخصص و مدیریت اسلامی چنان درخشید که شایستگی فرماندهی وی محرز و در تاریخ 7/5/1360، فرماندهی پایگاه هشتم هوایی بر عهده ی او گذاشته شد. به

هنگام فرماندهی پایگاه با استفاده از امکانات موجود آن، به عمران و آبادانی روستاهای مستضعف نشین حومه پایگاه و شهر اصفهان پرداخت و با تامین آب آشامیدنی و

بهداشتی، برق و احداث حمام و دیگر ملزومات بهداشتی و آموزشی در این روستا، گذشته از تقویت خط سازندگی انقلاب اسلامی، در روند هر چه مردمی کردن ارتش و

پیوند هر چه بیشتر ارتش با مردم خدمات شایان توجهی را انجام داد. بابایی، با کفایت، لیاقت و تعهد بی پایانی که در زمان تصدی فرماندهی پایگاه اصفهان از خود نشان

داد، در تاریخ 9/9/1362 با ارتقاء به درجه سرهنگی به سمت معاون عملیات نیروی هوایی منصوب و به تهران منتقل گردید. او با روحیه شهادت طلبی به همراه شجاعت

و ایثاری که در طول سال ها، در جبهه های نور و شرف به نمایش گذاشت، صفحات نوین و زرینی به تاریخ دفاع مقدس و نیروهای هوایی ارتش نگاشت و با بیش از 3000

ساعت پرواز با انواع هواپیماهای جنگنده، قسمت اعظم وقت خویش را در پرواز های عملیاتی و یا قرارگاه ها و جبهه های جنگ در غرب و جنوب کشور سپری کرد و به

همین ترتیب چهره آشنای «بسیجیان» و یار وفادار فرماندهان قرارگاه های عملیاتی بود و تنها از سال 1364 تا هنگام شهادت، بیش از 60 مأموریت جنگی را با موفقیت

کامل به انجام رسانید. شهید برای پیشرفت سریع عملیات ها و حسن انجام امور، تنها به نظارت اکتفا نمی کرد، بلکه شخصاً پیشگام می شد و در جمیع مأموریت های

جنگی طراحی شده، برای آگاهی از مشکلات و خطرات احتمالی، اولین خلبان بود که شرکت می کرد. سرلشکر بابایی به علت لیاقت و رشادت هایی که در دفاع از

نظام، سرکوبی و دفع تجاوزات دشمنان از خود بروز داد، در تاریخ 8/2/1366، به درجه سرتیپی مفتخر گردید. تیمسار بابایی معاون عملیات نیروی هوایی ارتش جمهوری

اسلامی ایران به هنگام بازگشت از یک مأموریت برون مرزی، هدف گلوله ضد هوایی قرار گرفت و به شهادت رسید. تیمسار عباس بابایی صبح روز پانزدهم مرداد ماه روز

عید قربان همراه یکی از خلبانان نیروی هوایی (سرهنگ نادری) به منظور شناسایی منطقه و تعیین راه کار اجرای عملیات، با یک فروند هواپیمای آموزشی اف–5 از پایگاه

هوایی تبریز به پرواز درآمد و وارد آسمان عراق شد. تیمسار بابایی پس از انجام دادن مأموریت، به هنگام بازگشت، در آسمان خطوط مرزی، هدف گلوله های تیربار ضد

هوایی قرار گرفت و از ناحیه سر مجروح شد و بلافاصله به شهادت رسید. یکی از راویان مرکز مطالعات و تحقیقات جنگ درباره این واقعه نوشته است:«به دنبال اصابت

گلوله به هواپیمای تیمسار بابایی و اختلالی که در ارتباط هواپیما و پایگاه تبریز به وجود آمد، پایگاه مزبور به رابط هوایی سپاه اعلام کرد که یک فروند هواپیمای خودی در

منطقه مرزی سقوط کرد برای کمک به یافتن خلبان و لاشه آن هر چه سریعتر اقدام نمایید. مدت کوتاهی از اعلام این موضوع نگذشته بود که فرد مذکور مجدداً تماس

گرفت و در حالی که گریه امانش نمی داد گفت: هواپیمای مورد نظر توسط خلبان به زمین نشست، ولی یک از سرنشینان آن به علت اصابت تیر در داخل کابین به

شهادت رسیده است.» راوی در مورد بازتاب شهادت تیمسار بابایی در جمع برادران سپاه نوشته است: «برخی از فرماندهان ارشد سپاه در جلسه ای مشغول بررسی

عملیات بودند که تلفنی خبر شهادت تیمسار بابایی به اطلاع برادر رحیم رسید . با شنیدن این خبر، جلسه تعطیل شد و اشک در چشمان حاضرین به خصوص آنان که

آشنایی بیشتری با شهید بابایی داشتند ، حلقه زد.» نقل شده که وی چند روز قبل از شهادت در پاسخ پافشاری های بیش از حد دوستانش جهت عزیمت به مراسم

حج گفته بود: «تا عید قربان خودم را به شما می رسانم.» بابایی در هنگام شهادت 37 سال داشت، او اسوه ای بود که از کودکی تا واپسین لحظات عمر گرانقدرش

همواره با فداکاری و ایثار زندگی کرد و سرانجام نیز در روز عید قربان، به آروزی بزرگ خود که مقام شهادت بود نائل گردید و نام پرآوازه اش در تاریخ پرا فتخار ایران جاودانه   شد.     

                                                                                                                                                                            

 


91/2/31::: 1:57 ع
نظر()
  
  

بسم الله الرحمن الرحیم


:به عزت و جلال و بزرگواری و رفعت من

 بر عرشم سوگند که هر کس به غیر من امید بندد امیدش را به نا امید

می سازم و بر او جامه خواری در نزد مردم می پوشانم و او را از درگاه تقرب

خود می رانم و از فضلم دور می سازم.


آیا او در سختی ها به غیر من امید دارد در حالی که حل گرفتاری ها به

دست من است؟ آیا او به غیر من امید بسته و در فکر خود درب خانه کسی

جز من را می کوبد با آنکه کلید همه درهای بسته نزد من است و  درب خانه

 من برای کسی که مرا باز خواند باز است!


کیست که در گرفتاری هایش به من امید بندد و من امیدش را قطع کنم ؟!


کیست که در کارهای بزرگش به من امیدوار شود و من امیدش را از خود

بریده باشم؟!


آرزوهای بندگانم نزد من محفوظ است ولی آنها به حفظ و نگهداری من

راضی نیستند.در حالی که من آسمان هایم را از کسانی که تسبیح گویی

من  خسته نمی شوند (یعنی ملائکه ) پر کرده ام و به آنها دستور داده ام

که درهای میان من وبندگانم را نبنند ولی آنها به قول من اعتماد نکردند!


مگرآن بنده نمی داند که چون حادثه ای از حوادث اورا بکوبد کسی جز من آن

 را بر طرف نمی سازد؟!پس چرا از من رویگردان است؟!


من با جود و بخشش خود آنچه از من نخواسته به او می دهم سپس آنرا از 

او می گیرم ولی او بازگشت آن نعمت را از من نمی خواهد و از غیر من طلب

می کند !


آیا تصور می کند که اگر از همچو من که پیش از درخواستش به او عطا کردم

-بخواهد به او جواب نمی دهم؟!


مگر من بخیلم که بنده ام مرا بخیل می داند؟!مگر هر جودو کرمی از من

نیست؟!مگر من محل آرزوهانیستم؟!پس چه کسی غیر از من می تواند

آرزوها را قطع کند؟!


آنها که به غیر من امید بسته اند آیا نمی ترسند؟!


اگر همه اهل آسمان و زمینم به من امید بندند و به هر یک از آنها به اندازه

 

 امید همه بدهم به اندازه عضو مورچه ای از سلطنت من کاسته 

 

 


نمی شود و  چگونه کاسته شود از ملکی که من سرپرست آن هستم!

    
پس بدا به حال آنها که  نافرمانی مرا می کنندو از من پروا ندارند.


91/2/30::: 9:52 ع
نظر()
  
  

 

بسم الله الرحمن الرحیم

با سلام:

امروزه کسانی را می بینیم که از روی ناتوانی و عجز دست به کار هایی می زنند که به نظرشان خیلی کار های مهم و ضربه

زننده ایی است.امّا نمی دانند که با اینکار ها با دستان خودشان،خودشان را به چاه می اندازند.

به خیالشان اگر آن گرگ های پیر حمایتشان کردند دیگر کار تمام است. اتّفاقا ساده تر از انها کسانی هستند که از اینطور افراد

حمایت می کنند.نتیجه اش را دیده اند اما هنوز هم دلشان خوش است.

شاهین نجفی یکی از این افراد ساده لوحی است که عقده ی بزرگ شدن را داشته است و با این کار خودش را بزرگ بی عقلان

و خود فروشان عالم کرد.

حکم ارتداد در باره ی اینطور افراد تازگی ندارد و چون اینان نمی دانند حکم ارتداد یعنی چه آن را به سخره می گیرند.

این جمله از طرف ما:به سلامت ای بی خرد.

این جمله از طرف غربی ها:خوش آمدی به چنگال ما ای با خرد(بی خرد)

اطّلاعیه :غربی ها توانستند یکی دیگر از جاهلان و نا اگاهان را جذب وچند وقت دیگر دفع کنند

       .                                    


91/2/26::: 3:56 ع
نظر()
  
  
<      1   2   3   4   5   >>   >
پیامهای عمومی ارسال شده